ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

بیماری و دلتنگی

گاهی پیمانه صبر انسان صبور هم لبریز می شود! این روزها سعی میکنم صبور باشم، قوی باشم و محکم. اما نمی شود که نمی شود که نمی شود..... مخصوصا اگر جگرگوشه ات بیمار باشد و غذا هم نخورد، چه برسد به دارو! ایلیای عزیزم یه هفته است که مریض شدی... از شنبه ساعت 11 شب اسهالت شروع شد. از 2 شب تا 8 صبح 4 بار بالا آوری و تب هم داشتی و تا الان که پنج شنبه ست بیماریت ادامه داره. یکشنبه رفتیم پیش دکتر فرسار. دکتر گفت نسبت به ماه قبل وزن اضافه نکردی! تازه یک روز از بیماری گذشته اینو گفت. الان چی میگه بعد از 6 روز! اون شب تب ات شدیدتر شد. با پدر جون رفتیم بیمارستان طبی کودکان. گفتن داروهایی که دکترش داده مناسبه! ساعت 1 برگشتیم خونه. و تا صبح تب و ....  ...
15 بهمن 1394

پایان 12 ماهگی

سلام عزیز مامان! یک سال گذشت و شما جلوی چشم من قد کشیدی و بزرگ شدی! شیطون و شیرین زبون شدی! لذت میبرم وقتی که کتابتو میگیری دستت و میای پیشم تا برات بخونم. اگه نشسته باشم میزاری تو بغلم و با کلمات عجیب غریبت بهم میفهمونی که برات کتاب بخونم. اگه هم در حال آشپزی و کار باشم لباسمو میکشی و  با داد و بیداد میخوای که دست از کار بکشم تا با هم کتاب بخونیم. من میخونم و شما ورق میزنی!  وقتی بهت میگم برو کتابتو بیار تا برات بخونم میری یه کتاب برمیداری و میای! آی میچسبه! آی میچسبه! تا حالا وقتی آهنگ کیمیا پخش می شد حرکات موزون انجام میدادی و روی پاهات خم می شدی، جدیدا بدنتو به سمت چپ و راست تکون میدی! تازه یه کار جالب دیگه: وقتی آهنگ ...
10 بهمن 1394

تولد یک سالگی

سلام گل پسر مامان! امشب بهترین شب زندگی مامان و باباست! امشب خانواده دو نفره ما، با یه فرشته آسمونی سه نفره شد! دارم خاطرات یک سال پیش رو مرور می کنم. الان ساعت یازده است. همون ساعتی که شما رو برای اولین بار دیدم. من اولین نفری بودم که روی ماهتو دیدم عزیز دلم! وقتی صداتو شنیدم و روی ماهتو دیدم بهترین لحظه زندگیم بود! خدا رو شکر به خاطر وجود نازت!  تولدت مبارک عزیز دل!  ...
5 بهمن 1394
1